سوالات ضمن خدمت حق و باطل (متفکر شهید استاد مرتضی مطهری)
سوالات ضمن خدمت حق و باطل (متفکر شهید استاد مرتضی مطهری)
دانلود پاسخ نمونه سوالات محتوا آزمون دوره سوالات ضمن خدمت حق و باطل (متفکر شهید استاد مرتضی مطهری) با کد … به مدت ۱۲ ساعت از سامانه LTMS
قسمتی از سوالات حق و باطل (متفکر شهید استاد مرتضی مطهری)
۷ – بزرگترین عیب فرهنگ اروپا از نظر اقبال ؟
فقط با نیروی عقل ، کشتی بشریت را از مهلکه نجات بدهد.
۸ – به نظر اقبال چه چیز اروپا هرگز به صورت عامل زنده ای در حیات آن در نیامده است ؟
مثالیگری اروپا
۹ –مثالیگری اروپا ؟
یعنی ایده آلیسم اروپا ، کمال مطلوبهائی که فرهنگ اروپائی به بشر میدهد ، مسلکهائی که به وجود میآورد ، ایسم هائی که به وجود میآورد و خیال میکند ملحق شدن به این ایسم ها بشر را میتواند نجات بدهد .
۱۰ – نتیجه نهائی تمام ایسم های ضد و نقیض که در اروپا پیدا شده از نظر اقبال چیست ؟
بهره کشی از درویشان به سود توانگران
۱۱ – از نظر اقبال من سرگردان چیست ؟
روح سرگردانی است ) که در میان دموکراسیهای ناسازگار(در اروپا)با یکدیگر به جستجوی خود میپردازد .
۱۲ – از نظر اقبال اروپای امروز بزرگترین مانع در چیست ؟
راه پیشرفت اخلاق بشریت است .
۱۳- نکته دومی که اقبال روی آن بسیار اصرار دارد چیست؟
نقصی که در فرهنگ و تمدن اروپائی امروز وجود دارد ، در فرهنگ و تمدن اصیل اسلامی وجود ندارد
۱۴ – چرا اقبال اسلام را برای بشر پیشنهاد می دهد؟
الف – پشتوانه اش ایمان مذهبی است ب – چون از وحی سرچشمه گرفته است ، میتواند تا اعماق روح بشر نفوذ بدهد.
۱۵- چرا اسلام مثلاً حریت ، آزادی ، عدالت یا انسان دوستی ،حقوق بشر را پیشنهاد میکند و فرق آن با اروپا در چیست؟
در روح بشر ضمانت اجرائی دارد.- در ضمانت اجرایی
معرفی کتاب نبرد حق و باطل
کتاب نبرد حق و باطل، مشتمل بر دو بخش مجزا ولی مرتبط با یکدیگر است. بخش اول با عنوان «نبرد حق و باطل» تلفیق شده پنج گفتار و بخش دوم با عنوان «تکامل اجتماعى انسان در تاریخ» تنظیمشده دو سخنرانی از استاد شهید مطهری است.
در کتاب نبرد حق و باطل، در بخش اول ضمن طرح موضوع حق و باطل در دو قلمرو جهان هستی و جامعه و تاریخ، اصول ماتریالیسم تاریخی به نقد کشیده شده و نظریه اسلام در این باره ارائه گردیده است. در بخش دوم ابتدا مفهوم تکامل و تفاوت آن با پیشرفت بیان شده، سپس آینده بشر از دیدگاه مکاتب مادی از جمله مارکسیسم و اگزیستانسیالیسم مورد بررسی قرار گرفته و نهایتاً نظریه اسلام در این خصوص شرح داده شده است. پاسخهای مستدل و روشنگر استاد مطهری به پرسشهای حضار در پایان مباحث بخش دوم، به جذابیت و وضوح این مباحث افزوده است.
دو گفتار کتاب نبرد حق و باطل در سال ۱۳۵۶ در یک مدرسه دینى واقع در دماوند ایراد شده و سه گفتار دیگر، قسمتى از بحثهاى آن متفکر شهید تحت عنوان «فلسفه تاریخ» است که در همان سالها در منزل ایشان تدریس مىشد.
بخش دوم، تنظیم شده دو سخنرانى استاد تحت عنوان «تکامل اجتماعى انسان در تاریخ» است که در حدود سال ۱۳۵۰ در دانشگاه شیراز ایراد شده است.
فهرست مطالب کتاب حق و باطل (متفکر شهید استاد مرتضی مطهری)
مقدمه چاپ نوزدهم
نبرد حق و باطل
حق و باطل در جهان هستى
حق و باطل در جامعه و تاریخ
اصول ماتریالیسم تاریخى
تز اصلاحى
تز اصلاحى و علمى بودن مارکسیسم
چرا مارکسیستها تاریخ را تاریک معرفى مىکنند؟
نظریه اسلام
غلبه ظاهرى باطل و پیروزى نهایى حق
تکامل اجتماعى انسان در تاریخ
مفهوم تکامل تکامل اجتماعى انسان در گذشته
تکامل چیست؟
فرق تکامل و پیشرفت
مسئلهاى به نام بَداء
تکامل اجتماعى در گذشته
روابط انسانها با یکدیگر
رابطه انسان با خودش
پرسش و پاسخ
آینده بشر از دیدگاههاى مختلف
بدبینى و یأس نسبت به سرشت بشر و آینده بشریت
علمزدگى
نظریه مارکسیسم
نظریه اگزیستانسیالیسم
نظریه اسلام
پرسش و پاسخ
فهرستها
فهرست آیات قرآن کریم
فهرست احادیث
فهرست اشعار فارسى
فهرست اسامى اشخاص
فهرست اسامى کتب
خلاصه کتاب « نبرد حق و باطل»
بحث از حق و باطل
از مباحث مهم جهانبینى، بحث حق و باطل است که در دو قلمرو جهان هستى و جامعه و تاریخ مورد توجه و بررسى قرار مىگیرد که در این مقاله بیشتر به جنبه دوم توجه داریم هر چند درباره جنبه اول هم خلاصهاى بیان مىکنیم.
حق و باطل در جهان هستى:
درباره این که آیا جهان هستى نظام حق است یا باطل، نظامى است که همه چیزش به جاى خود قرار دارد یا خیر، هدفدار است یا بى هدف نظرات متعددى گفته شده است. بعضى فیلسوفان مخصوصاً مادیون نسبت به جهان و انسان بدبین بوده، آن را در مجموع، یک امر نامطلوب و بى هدف دانستهاند.
الهیون و خصوصا اسلام صریحا خلقت عالم را بر حق و عین حسن و خیر مىدانند و معتقدند هیچ کاستى و زیادتى، هیچ باطلى و لغوى در نظام هستى وجود ندارد.
نظریه سوم هم مىگوید که جهان تلفیقى از خیر و شر است، زیرا ما در جهان، دوگانگى (خیر و شر، حق و باطل، عدل و ظلم، کمال و نقص و…) مىبینیم و این نشانه آن است که در مبدا و منشأ هستى دوگانگى وجود دارد، زیرا با وجود دوگانگى در عالم، نمىشود مبدا آن واحد باشد. فکر ثنویت و دوگانه پرستى هم که در ایران باستان وجود داشته، از این جا ناشى شده است؛ هر چند که آنها عاقبت جهان را غلبه سپاه خیر و نابودى سپاه شر مىدانند.
ما بحث خیر و شر را قبلاً در کتاب عدل الهى مفصلاً شرح داده ایم؛ در این جا فقط اجمالاً اشارهاى مىکنیم که در حکمت الهى، اصالت یا حق و خیر است و نقصها و شرور و زشتىها در تحلیل نهایى به نیستىها منتهى مىشود نه به هستىها. شر از آن جهت که هست شر نیست، بلکه چون منشأ یک نیستى در چیز دیگر مىشود، شر است. شرور ضرورت هایى هستند که لازمه لاینفک خیرها مىباشند و به منزله نمود هایى در مقابل بودها (خیرها) مىباشند که اگر آن بودهها بخواهند باشند، این نمودها هم قهرا ظاهر مىشوند؛ بدین بیان که مسأله اصلى، مسأله پیدایش ماهیت به تبع وجود است. هستى مطلق (خداى تبارک و تعالى) خیر محض است که در او هیچ شر و نقصى راه ندارد، نه ماهیتى در کار است و نه نیستى، اما مخلوقات که همه فعل خداوند محسوب مىشوند، ضعف وجودى دارند، زیرا که لازمه فعل بودن یک فعل، تأخیر از فاعل و ماهیت داشتن است، پس نیستى در عین این که اصالت ندارد به خاطر ماهیت داشتن مخلوقات لزوماً در هستى راه پیدا مىکند و چون عالم طبیعت (ناسوت) ضعیفترین عالم وجود است، نشانههاى ماهیت و نیستى در آن بیشتر پدیدار مىشود.
بدین ترتیب اگر نظام هستى را از بالا و از جهت هستىاش بنگریم، باطل و نیستىاى در آن راه ندارد و نور است، اما اگر از پایین نگاه کنیم، سایه مىبینیم و سایه چیزى نیست جز نبودن نور در یک محدوده و بودن نور در اطراف آن.
براى همین مىگویند: ظهر الوجود ببسم الله الرحمن الرحیم؛
(عالم هستى با بسم الله الرحمن الرحیم ظاهر شد). یعنى از یک دید خیلى عالى، عالم جز الله و رحمانیت او و رحیمیت او چیز دیگرى نیست؛ یعنى عالم دو چهره دارد:
چهره رحمانیت (از اویى) و چهره رحیمیت (به سوى اویى) و سایر اسما و صفات الهى در واقع از اینها ناشى مىشوند، حتى اسمهاى قهار و جبار و منتقم هم ناشى از لطف خدا هستند.
حق و باطل در جامعه و تاریخ:
قسمت دوم بحث حق و باطل مربوط مىشود به خود بشر؛ یعنى صرف نظر از کل عالم طبیعت، خود بشر آیا بنفسه موجودى حق جوست یا شریر و مفسد. این جا هم چند نظریه وجود دارد:
الف – اصالت شر:
فیلسوفان ماتریالیسم معتقدند که انسان بذاته موجودى شرور و ظالم است و اگر در تاریخ بشر، اخلاق و ارزشهاى انسانى دیده مىشود، ناشى از جبر طبیعت و لازمه زندگى اجتماعى است. انسانها دیدند اگر با هم قرارداد صلح اجبارى نبندند، نمىتوانند در مقابل مشکلات طبیعى از خود دفاع کنند. جبر بیرونى انسان را وادار کرد خوب باشد. این همان نظریه داروینیسم اجتماعى است که مىگوید: اتحاد به خاطر وجود دشمن مشترک است و اگر آن دشمن از بین رفت، خود متحدین به جنگ هم مىروند. قایلین به این نظر، به علت همین طبیعى و ذاتى بودن شرارت، بشر را قابل اصلاح نمىشمارند و ارایه نظریات اصلاحى را اشتباه مىدانند و به همین دلیل عموماً خودکشى را تجویز مىکنند و مىگویند: کار خیر، پایان دادن به شر است و وجود انسان شر است. پس باید خودکشى و دیگرکشى کرد! قرآن در مورد ابتداى آفرینش بیان مىکند که ملائکه با همین نظر بدبینى به سرشت انسان گفتند: اتجعل فیها من یفسد فیها و یسفک الدماء
و خدا هم آنها را تخطئه نکرد، بلکه فرمود: انى اعلم ما لا تعلمون؛
یعنى شما درست مىگویید، اما روى دیگر سکه را ندیدهاید.
ب – اصالت خیر:
عدهاى دیگر مىگویند: طبیعت انسان بر خیر و عدالت و درستى است، اما علل خارجى او را فاسد مىکند. ژان ژاک روسو اعتقاد دارد که انحراف و نادرستىها از جامعه به بشر تحمیل مىشود، لذا وى به جامعه بدبین است و مىگوید: براى نجات بشر باید حتى الامکان به طبیعت برگشت.
بدین جهت وى به تمدن جدید خوش بین نیست. نظر وى تا حدى شبیه نظریه اسلام در مورد فطرت است که پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: کل مولود یولد على الفطره حتى یکون ابوده یهودانه و ینصرانه
که در این جا انحراف یهودى یا نصرانى شدن مثالى براى انواع انحرافهاى اجتماعى و پدر و مادر نیز به عنوان نمونهاى از عوامل اجتماعى ذکر شدهاند، پس این نظریه به سرشت بشر خوش بین است و اصالت را بر حق مىداند و انحراف را معلول علل خارجى.
ج – اصالت خیر و شر:
عدهاى مىگویند: در جامعه بعضى پیرو حقند و بعضى مایل به باطل، در نتیجه جامعه ممزوجى است از خیر و شر، زیرا انسان ممزوجى از این دو مىباشد، لذا نزاع بین حق و باطل در صحنه وجود فرد و اجتماع همیشه جریان دارد. حال غلبه با کدام است بحث دیگرى است که ما معتقدیم غلبه نهایى با حق است.
هو الذى ارسل رسوله بالهدى و دین الحق لیظهره على الدین کله و لو کره المشرکون
البته ما قایل به اصالت داشتن هم خیر و هم شر نیستیم.
د – ماتریالیسم تاریخى یا نفى اصالت خیر و شر:
هگل فلسفهاى را بنا کرد که اعتقاد به رشد و تکامل، اساس آن بود و مارکس هم با استفاده از منطق دیالکتیک او بینش مادى خود را – که مدعى خوشبینى به آینده است – بنا نهاد.
فلسفه تاریخ مارکس بر چند اصل مبتنى است:
۱ – نفى فطرت و غریزه:
یعنى همه چیز انسان را جامعه به او داده است و حتى جامعه به فرد غریزه اخلاقى را تحمیل مىکند، وگرنه انسان در ذات خود نه خوب است و نه بد، بلکه به منزله ماده خامى است که تحویل کارخانه جامعه داده مىشود.
۲ – اصالت اقتصاد:
از نظر جامعهشناسى مارکسیسم همه سازمانهاى اجتماعى در یک سطح نیستند و جامعه، مثل ساختمانى که زیربنا دارد و زیربناى جامعه اقتصاد است و خود اقتصاد هم ساخته روابط تولید و ابزار تولید است، پس شکل ابزار تولید است که باعث تغییر اوضاع و احوال اقتصادى مىشود و این باعث تغییر نهادهاى اجتماعى و در نتیجه تغییر رفتار انسانها مىشود، پس شناخت انسانها مبتنى بر شناخت وضع اقتصادى و ابزار تولید آنهاست. خوبىها و بدىها هم همه تابع نظام تولیدند.
بر این اساس همه جوامع باید این سیر واحد را طى کنند: اشتراک اولیه، بردهدارى، فئودالیسم (ارباب – رعیتى)، بورژووازى (سرمایه دراى)، سوسیالیسم و کمونیسم. بدین بیان که بشر ابتدایى، هنوز صنعتى نداشت و ابزار تولیدش فقط سنگهاى تیز براى شکار حیوانات بود. هر روز صبح گرسنه از غار خارج مىشد و شب سیر بر مىگشت و در این دوره، ثروتى نبود تا انسانها برایش نزاع کنند و از طرفى دشمن مشترک (طبیعت و حیوانات درنده) باعث اتحاد و عدالت بین آنها شده بود، اما پس از مدتى بشر کشاورزى و دامپرورى و ساختن ابزارهاى کاملتر را آموخت و توانست اضافه بر نیازش تولید کند و از این جا استثمار پیدا شد، زیرا قبلا هر کس اجباراً باید براى خود کار مىکرد، ولى حالا مىشد کسى با استفاده از کار دیگران زندگى کند و بدین ترتیب مالکیت خصوصى برده دارى، زمین دارى و… و به تبع، ظلم و استثمار شروع شد، زیرا بناى اقتصادى که خراب شد، بشر هم فاسد شد؛ یا استثمارگر شد یا استثمار شده، زیرا با آمدن مالکیت خصوصى، ما به من تبدیل گشت. در دورههاى بعد هم چون مالکیت خصوصى وجود داشت، هر چه ظهور کرد تنها بدى و ظلم بود، در نتیجه تنها در دوره اشتراک، حق و عدل بر جامعه حاکم بوده است و براى رسیدن به چنان جامعهاى باید ابزار تولید آن قدر رشد کند تا دوباره مالکیت خصوصى از بین برود و مالکیت، عمومى شود.
بر این اساس، مارکسیسم، انسان را قابل اصلاح نمىداند و هر نظریه اصلاحى را با وجود مالکیت بى فایده مىشمارد، زیرا براى بشر اختیارى قابل نیست و او را تابع جامعه و محکوم به جبر تاریخ و نظام اقتصادى مىداند و مىگوید: تحول جامعه، مثل تولد نوزاد است که تا موقعش نرسد، زایمان محال است. با این بیان، همه معتقدین به اصالت اجتماع، جبرى فکر مىکنند و نظریه اصلاحى را قبول ندارند و مىگویند: انسان در هر موقعیت اجتماعى قرار بگیرد همان طور مىشود. لازمه این حرف، نفى هر گونه اختیار و آزادى است، زیرا هر تز اصلاحى دو پایه دارد: اولاً باید براى بشر آزادى و اختیار قایل شویم که بتواند بر اوضاع اجتماعى مسلط شده، قدرت تغییر آن را داشته باشد و ثانیاً قایل به حق گرایى در طبیعت بشر باشیم و وى را بىفطرت یا شریر ندانیم.
مارکسیست ها چون با بیان فوق نظریه اصلاحى ندارند و نمىتوانند داشته باشند، مدعى شدهاند که مارکسیسم یک علم است و مىگویند: علم، هیچ باید و نبایدى ندارد و فقط به کشف روابط مىپردازد همانطور که یک دانه براى درخت شدن، سیرى طبیعى و لا یتخلف دارد، جامعه نیز چنین است و مدعىاند که ما این سیر را کشف کردهایم، اما نمىتوان در این جریان طبیعى دخالت کرد و اگر شما بخواهید جامعهاى را، مثلاً از فئودالیسم مستقیما به سوسیالیسم ببرید، مثل این است که نطفهاى را بخواهید مستقیما به تولد برسانید.
سفارش مارکسیسم این است که اگر در جامعهاى غیر سوسیالیستى هستید، کارى کند تضادهاى آن جامعه سریعتر شود و انقلاب صورت گیرد تا خودش به مرحله بعدى برود. این به اصطلاح فرضیه علمى نه تنها قابل تطبیق با تاریخ جوامع نیست و مورخین آن را تایید نکردهاند، خود مارکس و انگلس هم تحولات اروپا را طورى تحلیل کردند که نظریه خود را نقض نمودند.
مارکسیستها کوشش دارند تاریخ بشریت را سیاه و ظلمانى نشان دهند و مىگویند: اگر کسى دم از عدالت و حق زده، حتماً کاسهاى زیر نیم کاسه بوده، زیرا در دوره مالکیت خصوصى محال است کسى طرفدار حق و عدالت باشد. البته قبول دارند که در طول تاریخ، نهضت هایى از سوى محرومان شده، ولى اولاً مىگویند که آنها به خاطر حقوق خود قیام کرده اند، نه به خاطر عدالت و ثانیاً چون زمانه، مالکیت اختصاصى و مثلاً بردهدارى را ایجاب مىکرد، این افراد نمىتوانستند به نتیجه برسند. مذاهب هم هر چند تأثیر محدودى داشتند، اما هیچ کار عمدهاى نکردهاند. پنج سال حکومت على علیه السلام در مقایسه با تاریخ بشریت یک ثانیه هم نیست. این بیان، یکى از نقشههاى آنها براى بى اعتبار کردن مذاهب است، زیرا تنها منادى حق و عدالت در طول تاریخ، مذاهب بودهاند. آنها کوشش دارند صفحات تاریخ را فقط ظلمانى جلوه دهند، زیرا اگر زیبایىها را جلوه دهند ماتریالیسم تاریخى باطل مىشود.
ه – نظریه اسلام:
بر خلاف مارکسیسم، اسلام اولاً هستى را بر اساس حق مىداند و حق را اصیل مىشمارد و اگر چه باطل را نفى نمىکند، ولى آن را اصیل نمیداند.
ثانیاً انسان را صرف یک ابزار نمىداند و براى او اختیار و اراده قایل است.
ثالثاً براى انسان یک فطرت حقگرا قایل است، اما مىگوید: چون انسان داراى اختیار است، گاه از مسیر اصلى خود منحرف شده، آن حس ملکوتى خود را در مسیرى شیطانى ارضا مىکند.
اسلام مىگوید: حق اصیل است و باطل غیر اصیل و همیشه بین این دو، جنگ و نزاع وجود دارد، اما نه این که همیشه باطل غالب باشد؛ خیر، آن چه همیشگى بوده حق است و گاه باطل نمودى پیدا مىکند. محال است جامعه بر پایه شر و باطل بچرخد. البته فرق است بین جامعه بیمار و جامعهاى که در آن شر غالب است. اسلام مىگوید: اگر جامعهاى باقى باشد، معلوم است در میان دو حد باطل (افراط و تفریط) نوسان دارد. اگر در آن حد متعادل قرار گرفت، یک جامعه مترقى است و هدف اسلام نیز آوردن جامعه به این حد تعادل است. هر وقت جامعه در مجموع به باطل گرایید، محکوم به فنا شده است؛ پس مریض بودن جامعه غیر از این است که بر جامعه، باطل غلبه داشته است.
حال به شرح چند شاهد قرآنى در این زمینه مىپردازیم:
۱ – در آغاز بحث مطلبى راجع به بسم الله الرحمن الرحیم گفتیم و معلوم شد در آن دید عالى، در جهان چیزى جز رحمانیت و رحیمیت خدا وجود ندارد. شر و نقص و عدم، امورى اعتبارى و تبعى هستند. در عالم هستى، حق غالب و پایدار است و باطل، مغلوب و نابودشدنى. کل شىء هالک الا وجهه
در تاریخ بشر هم، این بینش حکم مىکند که حق بر باطل پیروز مىشود و باطل نابود خواهد شد: هو الذى ارسل رسوله بالهدى و دین الحق لیظهره على الدین کله و لو کره المشرکون
۲ – آیات ۱ تا ۲۰ سوره بقره سه گروه را مطرح مىکند: اول، مومنین و متقیان که در مسیر هدایت خدا، رستگار مىشوند، دوم، کافرین که آن چه به آنها عرضه شد را نپذیرفتند و دیگر دعوت پیامبر هم فایدهاى به حالشان ندارد، اما گروه سوم منافقین هستند که از مذهب، علیه مذهب استفاده مىکنند؛ یعنى تظاهر به مذهب مىکنند، در حالى که در باطن ضد مذهبند:
یخادعون الله و الذین آمنوا و ما یخدعون الا انفسهم و ما یشعرون
قرآن مىفرماید که خدعه آنها به خودشان بر مىگردد و اگر آنها مؤمنین را به تمسخر گرفتهاند، این به ضرر خودشانست. چرا که: الله یستهزء بهم و یمدهم فى طغیانهم یعمهون؛
یعنى این جریان و سنت عالم است که آنها را مضحکه قرار خواهد داد و آنها در حیرت فرو خواهند رفت.
قرآن کریم با چند مثال چگونگى حیرت آنها را بیان مىکند و مىفرماید: که اگر آنها را خاموش مىکند و چشم و گوش و زبانشان را هم مىگیرد که کاملا سرگردان شوند. به هر حال قرآن به هیچ وجه قایل نیست که مکر و خدعه بتواند جامعه را اداره کند و تاریخ را به جلو حرکت دهد.
این که پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: الملک یبقى مع الکفر و لا یبقى مع الظلم
اشاره به همین مطلب است. البته توجه شود که در این بحثها نباید فقط قلههاى شامخ را در نظر گرفت؛ مثلاً ما نادر شاه را مىبینیم که همه کارهایش ظالمانه است، اما جامعه که نادر شاه نیست؛ همان زمان نادر شاه اگر به میان توده مردم بروید، مىبینید در مجموع، صداقت بر کذب و امانت بر خیانت غلبه دارد، لذا در بحث حق و باطل مجموع جامعه را باید در نظر گرفت.
۳ – آیات ۱۷۱ تا ۱۷۳ سوره صافات بیان مىکند حاکمیت و منصوریت فقط از آن پیامبران و پیام آنهاست: و لقد سبقت کلمتنا لعبادنا المرسلین انهم لهم المنصورون و انّ جندنا لهم الغالبون
البته مسلما این جا تفوق و پیروزى نظامى مراد نیست، زیرا خود قرآن از کشته شدن ناحق پیامبران سخن گفته است. پس منظور، پیروزى اعتقادى پیامبران است.
على علیه السلام هم تصریح مىکند که جنگهاى صدر اسلام، ماهیت اعتقادى داشت: حملوا بصائرهم على اسیافهم؛یعنى مىخواستند با شمشیرهاى خود به مردم آگاهى بدهند، نه این که چیزى از آنها بگیرند.
ما اگر مبارزه امام حسین علیه السلام ظاهرا از جنبه نظامى شکست خورد، ولى وقتى توجه کنیم که ماهیت قضیه، یک جنگ فکرى و اعتقادى است و حضرت در مقابل یزید که قصد نابودى اسلام را داشت قیام کرد، مىبینیم که واقعاً امام علیه السلام در این قیام پیروز شد و اسلام را احیا کرد.
معنى کلمه کل یوم عاشورا هم این است که هر روز به نام امام حسین علیه السلام با ظلم و باطلى مبارزه مىشود و حق و عدالتى احیا مىگردد.
۴ – در آیات ۱۶ – ۱۸ سوره انبیا خداوند خلقت زمین و آسمان را مطرح مىکند و میفرماید که در مقیاس جهانى، نظام هستى به حق برپاست نه بر باطل:
و ما خلقنا السماء و الارض و با بینهما لاعبین لو اردنا أن نتخذ لهوا لا تخذناه من لدنا انْ کنا فاعلین بل نقذف بالحق على الباطل فیدمعه فاذا هو زاهق و لکم الویل مما تصفون
از این آیات چند نکته را مىتوان فهمید:
اولاً شاید باطل غلبهاى موقت و ظاهرى بیابد، اما حق ناگهان ظاهر مىشود و باطل را نابود مىکند و معلوم خواهد شد که باطل اول از بین رفتنى بوده است.
ثانیاً وقتى حق به جنگ مىآید، کوبنده و بنیانکن مىآید و خدا به وسیله خود بشر این کار را مىکند، نه به وسیله یک نیروى غیبى.
ثالثاً این حرکت انقلابى، بر پایه نیروى حق و حق پرستى است و از نیروى حق بر پا مىشود، نه این که براى شکم و شهوت باشد. اسلام مىگوید: ما میخواهیم مستضعفین را نجات دهیم، نه این که فقط برویم شکمشان را سیر کنیم، و لذا در این نهضت، هم مستضعفین شرکت مىکنند هم غیر مستضعفین، و بعلاوه، مستضعفى هم که فقط براى شکم مبارزه کند، اسلام، او را نمىپذیرد:
من کانت هجرته الى دنیا یصیبها او امرأه ینکحها فجهرته الى ما هاجر الیه
رابعا بینش قرآن درباره پایان جنگ حق و باطل بسیار خوشبینانه است و مىفرماید که این نمود باطل و فراگیرى آن شما را نترساند، زیرا سرانجام، حق پیروز است:
و عد الله الذین آمنوا منکم و عملوا الصالحات لیستخلفنهم فى الارض،
لذا توصیه مىکند که ایمان داشته باشید و دیگر از هیچ چیز نترسید: و لا تهنوا و لا تحزنوا و انتم الاعلون انْ کنتم مومنین
۵ – آیه ۱۷ سوره رعد، حق و باطل را به صورت مثلى پر معنى بیان مىکند و مىفرماید: خداوند، آب صاف و پربرکتى از آسمان فرو فرستاد که بر اثر آن سیلى در رودخانهها به راه افتاد، پس این سیل، کفى را روى خود حمل کرد، همانگونه که فلزى را روى آتش مىگذارند و مواد اصلى ته نشین مىشود و مواد زاید مثل کفى روى آن را مىگیرد؛
فاما الزبد فیذهب جفاء و اما ما ینفع الناس فیمکث فى الارض کذلک یضرب الله الامثال،
اما کف مىرود و نابود مىشود و آن چه به مردم سود مىرساند، یعنى آن چه خیر و برکت است باقى مىماند. از این مثل دو نکته استنباط مىشود: نکته اول نمود داشتن باطل و اصالت حق است، زیرا هر کس که از ماهیت قضیه خبر نداشته باشد و از بالا بنگرد، تنها کف را مىبیند و مىپندارد خروش سیل از آن کف است.
باطل هم این چنین بر نیروى حق سوار مىشود و روى آن را مىپوشاند؛ یعنى اکثریت جامعه را انسان هایى تشکیل مىدهند که صلاحشان بر فسادشان غلبه دارد و اگر احیانا در آنها فسادى هست، ناشى از جهل و قصور است و نمىتوان آنها را مفسد و خرابکار دانست، اما اگر به ظاهر جامعه نگاه کنیم، ظلم و تجاوز و خدعه و ناپاکى مىبینیم.
نکته دوم طفیلى بودن باطل و استقلال داشتن حق است. کف روى آب خود حرکت نمىکند، بلکه نیروى آب است که آن را حرکت مىدهد؛ یعنى اگر معاویهاى پیدا مىشود و آن همه کارهاى باطل مىکند، باز هم از نیروى حق و از ایمان مردم استفاده کرده، اهداف خود را تحقق بخشیده است.
بنابراین باطل، حق را با شمشیر خود حق مىزند؛ یعنى نیروى حق را به خدمت خود مىگیرد؛ مثلاً اگر در دنیا راستگویى وجود نداشته باشد، دروغ نمىتواند کار خود را انجام دهد. دروغگویى الان فایده دارد چون راستگو بسیار است و اگر کسى دروغ بگوید، مخاطب مىپندارد که او هم راست گفته و فریب مىخورد. همچنین اگر عدالتى در دنیا وجود نداشته باشد، امکان وجود ظلم محال است.
براى همین تمام کشورهاى استعمارگر هم، دم از آزادى و عدالت مىزنند و به اسم حقوق بشر اموال دیگران را غارت مىکنند. امیرالمؤمنین علیهالسلام در خطبه ۵۰ نهج البلاغه بعد از بیان همین نکته مىفرمایند: اگر حق و باطل کاملاً از هم تفکیک شوند، کسى دیگر دنبال باطل نمىرود و زبان معاندین هم از بد گفتن نسبت به مذهب حق، بسته مىشود، ولى قسمتى از حق با قسمتى از باطل مخلوط مىشود و در این جاست که شیطان بر دوستان خود مسلط مىشود؛ یعنى ابزار شیطان، حق مخلوط شده با باطل است. پس از یک دید سطحى، باطل، حرکت و جولان دارد، اما در نهایت و با دید تحلیلى، باطل مغلوب است. اساساً اگر حقى نبود، باطلى هم نبود چرا که باطل با نام حق و در سایه و پرتو حق زندگى مىکند.
قرآن مىگوید: در شناخت جامعه این قدر به ظاهر حکم نکنید؛ مثلاً اگر تاریخ صد سال پیش را خواستیم بررسى کنیم، نباید برویم سراغ ناصرالدین شاه با آن عیاشىها و ظلمها و بگوییم: وضعیت مردم در یک قرن قبل چنین بوده است. اگر مردم چنین بودند، فتواى میرزاى شیرازى در تحریم تنباکو و اثرات عظیم آن چگونه توجیه مىشود
درست است که مردم نا آگاه بودند، ولى نا آگاهى غیر از شرارت است. قرآن مىگوید: اگر همه مردم در جامعهاى این قدر شریر و ظالم باشند، آن جامعه را هلاک مىکنیم، پس اگر جامعهاى دوام دارد بدانید، تنها اقلیتى که مثل کف روى آبند، فاسد مىباشند.
احیاى تفکر اسلام
اقبال و احیاى فکر دینى
مصلح بزرگ اسلامى، اقبال لاهورى، سلسله بحثهایى تحت عنوان احیاى تفکر دینى مطرح کرده، که نمىخواهم ادعا کنم تمام حرفهایش صحیح است و همه حرفها را زده، ولى از باب این که وى این موضوع را عنوان کرده و راجع به آن بحث هایى داشته، بسیار شایسته تقدیر و تمجید است.
اقبال مردى است اروپا رفته که از تحصیلات جدید بهره بسیار عالى دارد و به ارزش علم جدید فوق العاده واقف است، و لذا اگر انتقادى بر اروپا مطرح مىکند، چنین نیست که از دور شبحى از اروپا را در نظرش مجسم کرده باشد و بعد بخواهد انتقاداتى کند، بلکه آن جا را از نزدیک دیده و شناخته و تجزیه و تحلیل کرده است. در این جا به ذکر برخى از نظریات او که در نگاه اول در گفتار و اشعار وى جلب توجه مىکند مىپردازیم:
تمدن اروپایى و راه و رسم و اخلاق و فرهنگى که اروپاى امروز دارد، نه تنها خوب نیست، بلکه بسیار خطرناک است، هم براى بشریت هم براى خود مردم اروپا. ولى متأسفانه على رغم این مسائل، مسلمانان با سرعت زیادى در حال حرکت به سوى اروپایى شدن هستند. البته اگر تنها جنبه فکرى و عقلانى اروپا را در نظر بگریم خطرى ندارد، زیرا فرهنگ اروپا به معنى علمى آن، دنباله فرهنگ اسلامى است، اما ترس ما از این است که ظاهر خیره کننده این فرهنگ ما را از پى بردن به ماهیت واقعى آن باز دارد.
عیب فرهنگ اروپایى این است که با عقل تنها، بدون این که پیوندى با روح و وجدان و ایمان داشته باشد، مىخواهد بشر را نجات دهد. مثالى گرى اروپا (ایده آلیسم اروپا) کمال مطلوب فرهنگ اروپایى را به صورت مسلکها و ایسمهایى در مى آورد و مىپندارد بشر با ملحق شدن به آنها سعادتمند مىشود؛ در حالى که این ایسمها از مرحله زبان جلوتر نیامده و واقعاً نتوانسته ماهیت فرهنگ اروپایى را انسانى کند. اروپا شعار انسان دوستى و رعایت حقوق بشر و عدالت و… را مىدهد، ولى در عمق وجدان خود به اینها پایبند نیست و نتیجه آن، من سرگردانى است که در میان دموکراسىهاى ناسازگار با یکدیگر، به جستجوى خود مىپردازد. دموکراسى هایى که کارشان منحصراً بهره کشى از ضعیفان به سود توانگران است. لذا سخن مرا باور کنید که اروپاى امروز بزرگترین مانع در راه پیشرفت اخلاق بشریت است.
و اقبال تاکید دارد که مسلمانان مخصوصاً جوانان که فقط ظاهر فرهنگ غربى را مىبینند، به این مطلب آگاه شوند.
نکته دومى که اقبال بر آن تاکید دارد این است که آن نقصى که در تمدن اروپایى است، در فرهنگ و تمدن اصیل اسلامى وجود ندارد. وى سعى در معرفى پایههاى اساسى فرهنگ اسلامى و مزایاى آن دارد و معتقد است که چون پشتوانه دستورات اسلام وحى و ایمان مذهبى است، مىتواند تا اعمال روح بشر نفوذ کند و بدین ترتیب در روح بشر یک ضمانت اجراى قوى ایجاد نماید؛ در حالى که روشهاى مکاتب اروپایى چنین ضمانت اجرایى ندارد. او مىگوید:بشریت امروز به سه چیز محتاج است: اول، تعبیرى روحانى از جان، زیرا علت سرگردانى بشر تفسیر مادى از جهان، یعنى جهان بى شعور و بى هدف است. انسان محتاج تعبیرى روحانى از جهان مىباشد تا بداند چیزى بیهوده خلق نشده است. دوم، آزادى روحانى فرد، یعنى شخصیت قایل شدن براى انسان، چرا که اگر انسان از جهان تعبیرى روحانى کند، ولى براى فرد شخصیتى قایل نباشد استعدادهایش بروز نمىکند. سوم اصولى اساسى و داراى تأثیر جهانى که تکامل اجتماعى بشرى را بر مبناى روحانى توجیه کند (مقررات اسلامى).
اقبال با دیدن نواقص تمدن اروپا و مشاهده حقیقت اسلام مسالهاى را مطرح مىکند با عنوان احیاى فکر دینى در اسلام. او متوجه شده بود که اسلام واقعى در میان مسلمین وجود ندارد. شعائر اسلام مثل اذان، نماز، و دیگر مراسم و آداب ظاهرى اسلامى وجود دارد، اما روح اسلام در جامعه مرده است.
اقبال مىگوید: تجدید حیات اسلامى امکان دارد، زیرا مسلمین مردهاند، اما خود اسلام نمرده است، چون تکیه گاه و مبناى اسلام، یعنى کتاب آسمانى و سنت پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم جاودانهاند، پس نقص کار در تفکر و طرز تلقى مسلمین از اسلام است.
امیرالمؤمنین علیهالسلام آینده اسلام و مسلمین را چنین پیشگویى کردهاند:
لبس الاسلام لبس الفرو مقلوبا
پوستین در زمستان براى دفع سرماست، اما اگر کسى آن را وارونه بپوشد نه تنها گرما ندارد، بلکه به صورت مضحک و مسخرهاى هم در مىآید. اسلام نیز چنین شده است.
اسلام هست، اما اسلام بى خاصیت و بى اثر، اسلامى که نمىتواند حرکت و نیرو و بصیرت بدهد، پس اگر فقط از تمدن اروپایى انتقاد و از فرهنگ اسلامى تمجید کنیم و بعد بپنداریم که روح اسلام همین است که ما داریم و منتظر باشیم مردم دنیا از ما پیروى مىکنند، کارى از پیش نمىرود.
تعبیر احیاى تفکر اسلامى که از سوى اقبال به کار برده شده، بیانگر وضعیت کنونى مسلمانان و نیاز آنها به تعبیرات و اصطلاحات اساسى است. البته اصل این تعبیر از خود قرآن است یا ایها الذین آمنوا استجیبوا لله و للرسول اذا دعاکم لما یحییکم
حالا ما در این جا به بیان چند خاصیت از خواص حیات مىپردازیم تا ببینیم این که مسلمانها مردهاند، به چه معناست. در ضمن سعى خواهیم داشت تا راه چگونه زنده کردن اسلام در میان مسلمین را هم نشان بدهیم.
یکى از علایم حیات، جنبش و آگاهى است. انسان به هر نسبت که آگاهى بیشتر داشته باشد، حیات بیشترى دارد و هر قدر که بى خبرتر باشد، مردهتر است. همچنین به هر نسبت که تحرک بیشترى دارد زندهتر و هر قدر که ساکنتر باشد مردهتر است، اما متأسفانه در جامعه ما هر کسى تا وقتى ساکت باشد، مورد تعظیم و اکرام خواهد بود، اما همین که به راه افتاد و یک قدم برداشت، نه تنها کسى کمکش نمىکند، بلکه سنگ مخالفت است که به طرف او پرتاب مىشود و این نشانه یک جامعه مرده است.
یکى دیگر از علایم حیات یک جامعه، میزان همبستگى بین افراد آن مىباشد. خاصیت مردگى، متلاشى و متفرق شدن اعضا از یکدیگر است.
پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم مىفرماید: مثل المؤمنین فى توادّهم و تراحمهم و تعاطفهم کمثل الجسد اذا اشتکى منه عضو تداعى له سائر الجسد بالسهر و الحمى
آیا ما مسلمین امروزى هم این طورى هستیم؟ یا این که مسلمین بیشتر مساعیشان صرف جنگ و دعوا با هم و اختلافات داخلى مىشود؟
اقبال مدعى است که از تاریخ مردن تفکر اسلامى پانصد سال مىگذرد. پانصد سال پیش اندلس، یکى از شریفترین اعضاى پیکر اسلامى را از مسلمانان گرفتند، اما مسلمانان چنان سرگرم جنگ شیعه و سنى بودند که کسى اصلاً متوجه این واقعه نشد و امروز هم سالهاست که دشمنان اسلام، فلسطین را از دست مسلمین بیرون آوردهاند و مسلمین ساکت نشستهاند.
پیامبر اکرم صلى الله علیه و آله و سلم در حدیث فوق مىفرماید:
اگر یک عضو بدن درد بگیرد، سایر اعضا چنان به تکاپو مىافتند که دیگر شخص خوابش نمىبرد. حالا همدردى ما با مردم فلسطین چیست؟ اگر واقعاً همدردى نیست، پس مسلمان نیستیم.
یکى دیگر از علایم مرده بودن، مردهپرستى است که هر مرد بزرگى را تا وقتى زنده است قدر نمىدانیم و به او اعتنا نمىکنیم، اما همین که مرد به تجلیل وى مىپردازیم. البته نمىگویم که از بزرگانى که مردهاند، نباید تجلیل کرد، اما بحث بر سر این است که چرا تا زنده است، به او بى توجه هستیم؛ مثلاً علامه طباطبایى مرد بسیار بزرگى است که صد سال دیگر باید بنشینند و آثار او را تجزیه و تحلیل کنند و به ارزش او پى ببرند، چرا ما از حالا به این فکر نیفتیم.
یکى دیگر از دلایلى که جامعه ما مرده است این است که دروغ را مىپذیرد، اما سخن راست را حاضر نیست بپذیرد؛ مثلاً در داستان اربعین امام حسین علیهالسلام همه جا صحبت از این است که اهل بیت در کربلا بر سر قبر امام حسین علیهالسلام آمدند، بعد چه شعرها و مرثیهها و… در حالى که این واقعه در هیچ کتاب معتبرى ذکر نشده است، اما از دو جریان اصیل این روز یعنى آمدن جابر به کربلا و احوال وى و نیز زیارت اربعین با آن مضامین عالى خبرى نداریم.
تفکر مسلمین درباره تأثیر عمل در سعادت
در بحث پیش گفتیم که طرز تفکر و تلقى مسلمین در عصر حاضر درباره اسلام آسیب دیده است و به بعضى از این آسیبدیدگىها و علایم مرده بودن مسلمین اشاره کردیم. ما مسلمانان اگر بخواهیم طرز تفکر خودمان از اسلام را تصحیح کنیم باید به گذشتهها بر گردیم، چرا که ریشههاى این آسیب چه بسا در چند قرن پیش باشد. در این جا به یکى از آسیب هایى اشاره مىکنیم که ریشه در قرون اولیه اسلامى دارد و امروزه در میان ما ریشههاى جدیدى هم پیدا کرده و آن خوار شمردن در تأثیر عمل در سعادت، و رجوع از تفکر واقعبینانه به خیالبافى است.
در اسلام تکیهگاه تعلیم و تربیت، عمل است و سرنوشت و سعادت انسان وابسته به عمل او معرفى شده است و این یک طرز تفکر واقع بینانه و منطبق با ناموس خلقت است: لیس للانسان الا ما سعى،
فمن یعمل مثقال ذره خیرا یره و من یعمل مثقال ذره شرا یره
وقتى یک ملت فهمید سرنوشتش به دست خودش است، آن وقت متوجه عمل و نیروى خود مىشود و به فعالیت مىپردازد و این خود عامل بزرگى براى حیات یک جامعه است. در صدر اسلام، چون این مسأله از اصول فکرى مسلمانان بود، مسلمین جنب و جوش بسیار زیادى داشتند، اما کم کم افکارى در میان مسلمین پیدا شد که عمل را تحقیر مىکرد. خلفاى بنى امیه چون خود فاسد بودن، این فکر را ترویج کردند که اساس اسلام بر ایمان است و وقتى ایمان درست شد، عمل هر چه بود، بود. خلفاى بنى امیه سعى مىکردند به این ترتیب خود را تبرئه کنند و مردم را به فساد آنها اعتراض نکنند. در آن موقع ما شیعیان از امیرالمؤمنین علیهالسلام الهام گرفته بودیم که الایمان معرفه بالقلب و اقرار باللسان و عمل بالارکان؛
یعنى عمل جزء ایمان است و ایمان مجزاى از عمل نمیتواند وجود داشته باشد.
در قرون اولیه اسلام این آسیب و این طرز فکر فقط اختصاص به جناحى از اهل سنت (مرجئه) داشت، ولى اگر دقت کنیم، مىبینیم شیعه که آن قدر با مرجئه در ستیز بود، امروز عملا از مرجئه شده است و در تعلیمات خود عمل را تحقیر مىکند و مثلاً مىگوید: انتسابت به على را درست کن، اسمت شیعه باشد، در دیوان عزاداران حسینى ثبت شوى، همین کافى است! مىگوید: بهشت را با عمل نمىشود تهیه کرد و باید بهانهاى جور کرد! این نوعى گریز از واقعیت به خیال است. در حالى که قرآن با صراحت این اعتقاد را در آن زمان اهل کتاب و خصوصاً یهودىها طرفدارش بودند، رد مىکند و مىگوید:
خدا به هیچوجه کسى را بدون عمل به بهشت نمىبرد و کسى را با انتساب نمىبخشد. جریان از این قرار بوده که در مدینه در بین عدهاى از مسلمانان و مسیحیان و یهودیان اختلاف مىشود، که هر یک اظهار مىدارند که خداوند به خاطر دین ما براى ما امتیاز خاصى قایل است و هر کار بدى بکنیم، خدا از ما مىگذرد. این آیه نازل مىشود که نه آن طور است که شما مسلمانها آرزو مىکردید و نه آن طور است که اهل کتاب آروز مىکنند؛ هر کس کار بدى کند، خدا به او کیفر خواهد داد:
لیس بامانیکم و لا امانى اهل الکتاب من یعمل سوءاً یجز به
ائمه معصومین علیهم السلام هم در موارد بسیارى این پندار غلط و باطل را تذکر داده و فرمودهاند: با صرف انتساب به پیامبر و ائمه علیهم السلام کسى به بهشت نمىرود و گناهانش پاک نمىشود. در این جا به چند نمونه از تعالیم معصومین علیهم السلام در این باب اشاره مىکنیم.
زید النار (برادر امام رضا علیه السلام) در جایى نشسته بود و مرتب مىگفت: ما چنین و چنانیم و خدا با ما خاندان پیامبر چنین رفتار مىکند. امام رضا علیهالسلام که متوجه سخنان او شدند، فرمودند: این مهملات چیست؟ اتفاقاً اگر این طور باشد که تو مىگویى، تو از پدرت موسى بن جعفر افضل هستى، در حالى که او یک عمر به عبادت و عمل گذراند و تو یک عمر به بطالت، با این حال بهشت براى هر دو شما تضمین شده است! و مگر پسر نوح پیامبر زاده نبود؟ پس چرا خدا حاضر نشد خواهش یک پیامبر را درباره یک پیامبرزاده بپذیرد و خود آن پیامبر هم به خاطر آن خواهش مدتها استغفار مىکرد.
همچنین نقل است که شخصى آمد خدمت حضرت صادق علیهالسلام و گفت: آیا این حدیث صحیح است: هر وقت معرفت به امامت درست شد، هر چه مىخواهى انجام بده؟ فرمود: بله، پرسید: ولو این که زنا یا دزدى کند؟ امام فرمود: واى بر تو، مقصود این است که هر وقت معرفت به امام پیدا کردید، آن گاه هر چه دلتان مىخواهد عمل صالح انجام دهید، زیرا شرط قبول عمل را پیدا کردهاید، نه این که وقتى امام را شناختى هر فسق و فجورى خواستى انجام بده.
یا مىبینیم پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم به دختر بزرگوارشان مىفرمایند:
یا فاطمه اعملى بنفسک، انى لا اغنى عنک شیئا
امیرالمؤمنین علیهالسلام هم در جواب شخص طالب نصیحت مىفرمایند: لا تکن ممن یرجو الاخره بغیر العمل
امام باقر علیهالسلام نیز که احتمال خطور این فکر به ذهن شیعیان را مىدادهاند، با تاکید ابلغ شیعتنا
فرمودهاند: شیعه ما نیست، مگر کسى که اهل ورع و تقوا و اهل اجتهاد باشد (اجتهاد یعنى کوشش)، ولى امروزه ما مىگوییم: اینها مهم نیست، اصل این است که ما را در مشهد کنار امام رضا علیهالسلام دفن کنند! اما نمىفهمیم که در این صورت هارون الرشید هم باید بخشوده شود. در حالى که همه او درا لعنت مىکنیم. این را مىگویند یک فکر مسخ شده و مرده، بنابراین یکى از موارد احیاى تفکر اسلامى این است که باید بفهمیم اسلام دین عمل است، دین وابستگىهاى خیالى نیست.
تفکر زنده و تفکر مرده
گفتیم که تعبیر حیات روح، ابتدا در قرآن مطرح شده است و منظور از آن، حیات انسانى انسان است، نه حیات حیوانى او (حیات حیوانى همان است که مانند سایر حیوانات قلب و کلیه کار مىکنند، اعصاب فعالیت دارند و…).
قرآن کریم در باب تأثیر تعالیم خود بر مخاطبان مىفرماید: لینذر من کان حیا؛
یعنى مردم را به دو دسته زنده و مرده تقسیم مىکند و مىگوید: قرآن روى افرادى اثر دارد که شائبهاى از حیات در آنها باشد. مقصود از مردگى و زندگى این است که هر کس با یک فطرت خدادادى و حقیقت طلب به این دنیا مىآید، ولى این نور فطرت در بعضى خاموش مىشود و بدین سان او تبدیل به یک مرده متحرک مىشود که سخنان انبیا بر چنین فردى بى فایده است.
قرآن در تعبیر دیگرى مىگوید: آن اشخاصى که شائبهاى از حیات در آنها باشد، وقتى که قرآن در زمین روحشان بذر مىافشاند، مثل یک زمین سبز و خرم مىشوند. مثل این افراد، مثل کسى است که چراغى همراه دارد و روشنایى مىدهد.
باید توجه داشت که خود زندگى غیر از شرایط زندگى است. نفس کشیدن و غذا خوردن و… شرایط زندگى هستند، اما خود زندگى به معنى دانایى و توانایى است. به خداى تعالى نیز از آن جهت حى مطلق مىگوییم که دانا و تواناى مطلق است. اسلام نیز دین حیات و این مقیاسى است براى تفکیک اسلام و آن چه به اسم اسلام رواج یافته؛ یعنى آن طرز تفکرى که نتیجهاش آگاهى یا توانایى نباشد و به سکون و بى خبرى بینجامد، از اسلام نیست؛ مثلاً همان طور که گفتیم: از دید اسلام تنها چیزى که انسان مىتواند به آن امید داشته باشد، عمل خود اوست. این طرز تفکر باعث بیدار شدن حس اعتماد به نفس مىشود که تأثیر شگرفى در حیات انسان دارد، ولى عملاً مىبینیم مسلمین جایگاهى براى عمل قایل نیستند و متأسفانه غالب مفاهیم اخلاقى و تربیتى اسلام امروزه به شکل وارونهاى در افکار مسلمانها وجود دارد.
حال در ادامه بحث علائم حیات یک جامعه و متناسب با این که اسلام به دنبال دانایى و توانایى است که نشانههاى حیات واقعى مىباشند، نه سکون و بى خبرى و ضعف، به بیان چند مفهوم اخلاقى مسخ شده دیگر مىپردازیم، اما قبلاً اشاره مىکنیم که مسائل تربیتى مسائل احساسى هستند و مىتوان گفت که تیغ دو دم مىباشند؛ یعنى اگر خوب و صحیح آموزش داده شوند اثر بسیار عالى دارند، ولى اگر یک ذره از مسیر خودشان منحرف شوند، صد در صد اثرشان معکوس است، و مواردى که ذکر خواهیم کرد، این نکته را آشکارتر خواهند ساخت:
الف – توکل:
اگر در قرآن بنگریم کلمه توکل همیشه مفهومى زنده کننده، محرک و حماسى دارد؛ یعنى هر جا که قرآن مىخواهد بشر را وادار به عمل کند و ترس را از انسان بگیرد، مىگوید: به خدا توکل کن و جلو برو و از کثرت دشمنان نترس. ولى همین کلمه در تفکر امروز مسلمین، یک مفهوم مرده است. وقتى مىخواهیم وظیفهاى را پشت سر بیندازیم و از آن جام آن شانه خالى کنیم، به توکل روى مىآوریم. توکل بر خدا در میان ما، یعنى من کارى انجام نمىدهم و این مفهوم، وارونه آن چیزى است که قرآن به ما تعلیم داده است.
ب – زهد:
زهد مفهوم دیگرى است که در بین ما کاملا مسخ شده است. کلمه زهد در لغت به معنى بى میلى و بى رغبتى است. معناى اخلاقى کلمه زهد، به این مفهوم که انسان باید زاهد باشد، در قرآن نیامده،
ولى در کلام معصومین علیهم السلام، بسیار ذکر شده است. اما زاهد به طورى که در اخبار و سنت معرفى شده غیر از آن زاهدى است که امروز در جامعه مىشناسیم. درست است که زاهد به کم، قناعت مىکند، اما هر شخص قانعى زاهد نیست.
اسلام طرفدار دو نوع قدرت است: یکى قدرت اقتصادى و دیگرى قدرت روحى؛ و زهد یکى از مصادیق همین قدرت روحى است و معناى آن وارستگى از دنیاست. مال و ثروت و جاه و مقام و… اگر از راه مشروع به دست آورده شود و در طریق هدف مقدس به کار رود، با زهد هیچ منافاتى ندارد، بلکه مورد سفارش اسلام هم هست.
در اثبات این ادعا، امام صادق علیهالسلام به زاهدهاى نادان زمان خویش که به وضع ظاهرى و آراسته ایشان اعتراض داشتند، فرمودند که اگر مطلب آن طور است که شما مىگویید، چرا یوسف صدیق وقتى که از زندان آزاد مىشود، بزرگترین پستها (وزارت دارایى) را مطالبه مىکند و مىگوید: اجعلنى على خزائن الارض انى حفیظ علیم
و قرآن هماین کار را بر او عیب نگرفته و او را دنیاپرست معرفى نکرده است؟
علت این امر آن است که وى مال و مقام را براى هدفهاى معنوى مىخواست. این نکته آن قدر مهم است که در مسأله ولایت از قبل جائر که در حالت عادى حرام بزرگى است، اگر هدف از قبول آن، نجات مظلومان باشد، نه تنها حرام نیست، که به فتواى بعضى مستحب و به فتواى بعضى، واجب مىباشد. کسب ثروت هم از همین قبیل است و به هدف افراد بستگى دارد.
امیرالمؤمنین علیهالسلام منظور اسلام از زهد را چنین بیان مىفرمایند:
الزهد کله کلمتین من القرآن لکیلا تاسوا على ما فاتکم و لا تفرحوا بما آتاکم
زهد، یعنى از نظر روحى به مقامى برسید که اگر تمام دنیا را از شما بگیرند، روحتان شکست نخورد و اگر تمام دنیا به شما روى آورد، شادى زده و اسیر نشوید.
على رغم این تعالیم در اسلام، مىبینیم که زاهدهاى ما، هم ضعف روحى دارند و هم ضعف اقتصادى؛ زاهدى هستند که همیشه از قدرت اقتصادى دورى گزیدهاند و چون پول و ثروت نداشتهاند، همیشه دست گدایى و دریوزگى پیش دیگران دراز کردهاند. از ناحیه روحى هم ضعیفند، زیرا اگر روزى از دنیا به آنها روى آورد، خواهیم دید که اختیار از دستشان بیرون مىرود و فاسد مىشود.
زاهدهاى ما هم مثل همان معترضین به امام صادق علیهالسلام و فلسفه زهد امیرالمؤمنین علیهالسلام را نمىدانند. على علیهالسلام مردى بود که بیش از هر کس وارد اجتماع مىشد و تولید ثروت مىکرد و تقریباً همه کارهاى تولیدى آن زمان، مثل زراعت، تجارت، حفر قنات، سربازى و درخت کارى را انجام مى داد، اما در عین حال چیزى براى خود نمىاندوخت، حتى از حق صد درصد مشروع خودش هم استفاده نمىکرد؛ حاضر نبود با شکم سیر بخوابد، زیرا درد انسانیت داشت و مىفرمود:
لعل بالحجاز او الیمامه من لا طمع له فى القرص.
تفکر اسلامى درباره زهد و ترک دنیا
گفتیم که تعالیم اسلامى به طور کلى در هر مقامى، حیاتبخش هستند. منظور از احیاى تفکر اسلامى این است که اگر جایى مردگى و سکون مشاهده کردیم، باید بفهمیم که آن تعالیم از اسلام نیست و باید تصور خود و جامعه را از آن انحراف تحصیح نماییم.
در ادامه بحث زهد یاد آورى مىکنیم که معنى زهد، بى رغبتى است، ولى نه هر بى رغبتى.
شخص مریضى را که مثلاً به شیرینى رغبت ندارد، زاهد نمىگویند، بلکه زاهد به عنوان یک مفهوم اخلاقى، کسى است که به حسب طبیعت و غریزه، به لذات مادى رغبت دارد، ولى به خاطر هدفى عالى از آن لذات صرف نظر کرده، خود را مثل اشخاص بى رغبت نشان مىدهد. حال مىخواهیم ببینیم که اولاً به طور کلى چه هدفهایى هستند که راه رسیدن به آنها، اعراض از لذایذ دنیوى است و ثانیاً نظر اسلام راجع به آن هدفها چیست؟
مجموعاً شش هدف براى زهد و اعراض از لذایذ دنیوى هست که دو تا از آنها مورد تایید اسلام نیست و در واقع فلسفههاى غلط زهد مىباشند. و بقیه را اسلام با قاطعیت تایید کرده است که ما در این جا به بیان هر شش نظر مىپردازیم:
۱ – یکى از نظرات درباره زهد که در مکتب مسیحیت منحرف شده، زهد را این چنین تعریف مىکنند و در واژه نامه المنجد نیز چنین بیان شده) این است که الزهد ترک الدنیا للتخلى للعباده؛
یعنى گویا ما دو نوع کار داریم:
بعضى کارها فقط مربوط به دنیاست، مثل زراعت و تجارت و دنبال روزى رفتن و… و اساساً این کارها ربطى به آخرت ندارد. در مقابل کارهایى هست به نام عبادت که اگر مضر نباشد، تأثیر مفیدى در زندگى دنیا ندارد، مثل نماز و روزه و دعا و ریاضت. معناى زهد هم این است که براى رسیدن به کار آخرت، کار دنیا را باید رها کرد. نتیجه چنین زهدى همان رهبانیت است.
آیا اسلام این مفهوم را براى زهد مىپذیرد؟مسلماً خیر. این سخن نیاز به توضیح ندارد. فقط مختصراً مىگوییم که پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم فرمود: لا رهبانیه فى الاسلام
و حتى اسلام بسیارى از آن چه را مسیحیت جزء دنیا مىداند با شرط این که براى خدا صورت گرفته باشد، جزء آخرت مىداند؛ مثلاً اگر شما به دنبال کسب مال مىروید تا قدرت اقتصادى جامعه خود را افزایش دهید این یک عبادت و کار آخرتى است. در مقابل آن چه را هم که بسیارى از مکاتب فقط براى آخرت مفید مىدانند، از نظر اسلام جزء زندگى دنیوى هم هست؛ مثلاً نماز و روزه و دعا نه تنها به درد آخرت، که به درد دنیا هم مىخورد و از طرفى اگر دین گفته: شراب و ربا حرام است، اینها هم براى زندگى دنیوى مضرند هم براى زندگى اخروى
متأسفانه تصور بسیارى از ما درباره زهد، همین شکل مسیحى و غیر صحیح آن است.
۲ – مفهوم اشتباه دیگرى که براى زهد بیان کردهاند این است که نمىگوییم: قلمرو دنیا از قلمرو آخرت جداست، بلکه همه کارهاى دنیا را چون وظیفه است، باید انجام دهیم، ولى حساب لذت دنیا از لذت آخرت جداست؛ یعنى هر چه در این جا خوشى کنیم، از خوشىهاى آخرت ما کم مىشود، پس لذت دنیا را ترک مىکنیم تا لذت آخرت را به دست آوریم و بعضى گفتهاند که مفهوم اذهبتم طیباتکم فى حیاتکم الدنیا
همین است، اما معتقدیم این فهم از زهد هم خطاست، زیرا قطعاً لذتهاى اخروى، نتیجه محرومیتهاى عمدى که بشر براى خود ایجاد کرده، نیست، بلکه مولود عوامل دیگر است. از آن طرف هم مسلماً لذات دنیا موجب محرومیت از لذات اخروى نمىشود.
امیرالمؤمنین علیهالسلام درباره برخى از متقین مىفرماید که هم نعمت دنیا را بردهاند و هم نعمت عقبى را: انّ المتقین ذهبوا بعاجل الدنیا و آجل الاخره، سکنوا الدنیا بافضل ما سکنت و اکلوها بافضل ما اکلت
البته از نظر اسلام لذتهاى حرامى در دنیا هست که انسان را از لذت آخرت محروم مىکند. این نوع لذتها را هم که اسلام حرام کرده است، به خاطر این است که آثار بدى بر آنها مترتب است، مانند شراب و قمار که عواقب منى براى بدن و روح انسان و اجتماع دارد، اما هر لذتى که عواقب ناگوار نداشته باشد حلال است: یحل لهم الطیبات و یحرم علیهم الخبائث
اسلام نه تنها آن معاوضه لذت دنیا با آخرت بدان شکل را قبول ندارد، بلکه کسى را که بیهوده تمتعات صحیح دنیوى را بر خود حرام کند، خطاکار مىشمارد:
قل من حرم زینه الله التى اخرج لعباده و الطیبات من الرزق
على رغم بیانات فوق، ما معتقدیم که در اسلام زهد وجود دارد. البته زهد، واجب نیست، بلکه فضیلت و کمال است؛ یعنى در اسلام توصیه شده انسان لذت پرست نباشد. اگر کسى خود را در لذایذ حلال غرق کند، کار حرامى نکرده، ولى اگر نکند، کار اخلاقى بزرگى کرده است. به هر حال، اسلام براى چند هدف، زهد و چشمپوشى از لذایذ حلال دنیوى را قبول و تایید کرده است.
فلسفههاى صحیح زهد و تفکر اسلامى عبارتند از: ایثار، همدردى، آزادگى و درک لذایذ معنوى که در این جا به توضیح هر یک از آنها مىپردازیم:
۱ – زهد براى ایثار:
انسان گاه در شرایطى قرار مىگیرد که انسانهاى دیگر، مثل او یا بیشتر از او به برخى از نعمتها احتیاج پیدا مىکنند. در این جا انسان لذتى را که براى خودش حلال و جایز است، به دیگرى مىدهد. نه این که نخورد و دور بریزد تا در آخرت به او بدهند، بلکه سختى مىکشد تا دیگران آسایش بیابند. این یکى از باشکوهترین و عالىترین شؤون و خصایص انسانى است. این زهد اهل بیت علیهم السلام است که نمىخورند تا بخورانند: و یطعمون الطعام على حبه مسکینا و یتیما و اسیرا انما نطعمکم لوجه الله لا نرید منکم جزاء و لا شکورا
قرآن در وصف چنین زاهدانى سخن بسیار دارد: و یؤثرون على انفسهم و لو کان بهم خصاصه
کدام عقل و دل است که چنین زهدى را نپذیرد؟ اگر دینى چنین زهدى را توصیه نکند، اصلا دین نیست.
۲ – همدردى:
گفتیم که گاه براى انسان مقدور است که حاجت دیگران را ولو با به سختى افکندن خود بر آورد، ولى گاهى کار به جایى مىرسد که از ایثار هم کارى ساخته نیست؛ یعنى جامعه آن قدر بى نوا دارد که ممکن نیست این شخص بتواند با ایثار خود آنها را متمکن کند. این جا تنها یک کار از فرد مؤمن ساخته است: حال که قادر نیست کمک مادى کند، تنها مىتواند با همدردى با آنها، کمک معنوى نماید. على علیهالسلام، اول زاهد جهان، این همدردى را وظیفه پیشوایان امت مىداند، زیرا چشم ضعیفان به پیشوایان است.
مىفرماید: من نمىخورم تا بتوانم به فقیران بگویم: اگر شما ندارید که بخورید، من هم که دارم، نمىخورم: انّ الله جعلنى اماما لخلقه ففرض على ّ التقدیر فى نفسه مطعمى و مشربى و ملبسى کضعفاء الناس کى یقتدى الفقیر بفقرى و لا یطغى الغنى غناه
بدین ترتیب فقیر تسکین خاطرى پیدا مىکند و غنى هم که مرا مىبیند که در راس اجتماع هستم، غنایش او را طاغى و یاغى نخواهد کرد.
البته در این جا باید به یک نکته اشاره کنیم که زهد باید متناسب با مقتضیات زمان باشد. در یک زمان براى انسان وظیفه است که زاهدانه زندگى کند و در یک زمان نه. براى همین مىبینیم که از نظر سادهزیستى، زندگى ائمه علیهم السلام با هم فرق دارد. با بیانات سابق، علت این امر معلوم مىشود. امام صادق علیهالسلام نیز صریحا این مطلب را بیان مىفرماید و به کسى که به ایشان به علت پوشیدن لباس فاخر، اعتراض مىکند، چنین جواب مىدهد: از نظر اسلام، پوشیدن لباس فاخر، گناه نیست. خدا نعمتها را خلق کرده که از آنها استفاده کنیم، ولى گاهى شرایط اقتضا مىکند به خاطر هدف و فلسفه خاصى از آنها صرف نظر کنیم. یکى از آن فلسفهها آن است که در یک زمان ممکن است شرایط زندگى عموم مردم سخت باشد، در آن وقت اگر امکانات شخصى ما هم اجازه بدهد، نباید از یک زندگى عالى بهرهمند بشویم، زیرا این خلاف همدلى با سایر مسلمین است، اما گاهى وضع عمومى مردم خوب است، در این جا لزومى ندارد ما لباس خوب نپوشیم. پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم و على علیهالسلام در آن چنان شرایطى زندگى مىکردند، ولى امروز وضع مردم بسیار بهتر شده است. اگر پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم هم امروز حاضر بود، مثل من زندگى مىکرد.
۳ – آزادى و آزادگى:
قرآن لذایذ حلال را بر بشر حرام نکرده است، اما مطلب دیگرى هست و آن این که بعضى از انسانها مىخواهند آزاد زندگى کنند و سعى دارند حتى الامکان زنجیر تقیدات را از دست و پاى خود بردارند.
البته یک سلسله احتیاجات هست که نمىتوانیم آنها را نداشته باشیم، مثل غذا و لباس، ولى یک سلسله قیود هست که بشر براى خود پدید مىآورد و متناسب با آن قیدها، آزادى از او سلب مىشود. بعضى از افراد بشر اعتیادات خاصى دارند، مانند عادت به چاى و سیگار و رختخواب نرم و… به هر اندازه که انسان بیشتر به اشیا عادت داشته باشد، بیشتر اسیر آنها مىشود و بدون آنها نمىتواند زندگى کند، پس آزادى کمترى دارد. اما افرادى هستند که بدون این که لذتهاى دنیا را بر خود حرام نمایند، مىخواهند ساده زندگى کنند تا مقید و اسیر آنها نباشند و سبکبار و سبکبال حرکت کنند.
به قول شاعر:
در شط حادثات برون آى از لباس
کاول برهنگى است که شرط شناور است
کسى که مىخواهد در دریاى اجتماع و حل مشکلات آن وارد شود اول باید برهنه شود.با تعلقات زیاد، شناورى در این دریا امکان ندارد. از این رو مىبینیم شیوه زندگى پیامبران عظام و رهبران بزرگ اجتماع نیز همواره سادهزیستى بوده، زیرا زندگى پر تجمل با رهبرى سبکبالانه نمىسازد.
اولین چیزى که در سیره پیامبر صلى الله علیه و آله و سلم مىخوانیم این است که آن حضرت خفیف الموونه و داراى مخارج اندک بودند. سایر پیامبران نیز چنین بودند.
درباره حضرت عیسى علیهالسلام هست که دابته رجلاه و سراجه باللیل القمر
مىبینیم گاندى هم که مىخواهد جامعهاش را از چنگال استعمار نجات دهد، کاملاً زاهدانه زندگى مىکند و به ملتش هم مىگوید: اگر مىخواهید از یوغ استعمار آزاد شوید، باید ابتدا از قیود خودتان آزاد شوید و سادهزیستى پیشه کنید.
۴ – درک لذایذ معنوى:
فلسفه دیگر زهد این است که اگر انسان در لذات مادى (حتى لذات مادى حلال) غرق بشود، در همین دنیا از لذات معنوى محروم مىشود. براى کسى که جزء صابرین و صادقین و مستغفرین بالاسحار باشد، نماز شب لذت و بهجتى دارد که هیچ وقت براى یک لحظه، آدم عیاش، آن چنان لذتى را حس نمىکند. ما اگر مثلاً سر شب دور هم بنشینیم و پاسى از شب را به گفتن و خندیدن و خوردن (ولو این که همه حلال باشد) سپرى کنیم و سپس از فرط پرخورى مثل یک مرده در رختخواب بیفتیم، آیا توفیق پیدا مىکنیم که دو ساعت مانده به طلوع آفتاب بیدار شده، از عمق روح به نیایش بپردازیم؟
پس اگر انسان بخواهد لذتهاى معنوى و الهى را درک کند، چارهاى جز کم کردن لذتهاى مادى ندارد، لذا کسانى که چنان توفیقاتى داشتهاند به این لذتهاى مادى که ما دل بستهایم، اعتنایى نمىکنند. به تعبیر بوعلى سینا، ریاضت و زهد یک عارف عبادت است از ورزش دادن و آماده کردن قواى وهم و خیال و حس، براى این که وقتى مىخواهد آینه روح خود را در مقابل ملکوت بگیرد، آنها ثقیل و مانع نباشند، تا بتواند رو به خدا بایستد.
حال باید پرسید: زهد با این اهداف و فلسفهها آیا یک زهد مرده است یا زنده؟ آن که زهد مىورزد تا ایثار کند، تا با بینوایان همدردى کند، تا در اجتماع سبکبار و آزاد باشد، تا روح انسانیش آزاد بوده و بتواند با خداى خود مناجات کند، یک مرده است یا زنده؟ مسلماً این زهد موجب حیات و زندگى است و زهد على بن ابى طالب علیه السلام و دیگر معصومین علیهم السلام هم بر همین اساس بوده است.
على علیهالسلام در عین زاهد بودن، رهبر اجتماع خود هم بود، پس این زاهدهایى که مىبینیم مظهر زهدشان فقط این است که با کسى حرف نزنند و به کسى کارى نداشته باشند، زهدشان یک زهد مرده است و زهد اسلامى نیست و اسلام از چنین زهدها و زاهدهایى بیزار است.
محتویات بسته نمونه سوالات ضمن خدمت حق و باطل (متفکر شهید استاد مرتضی مطهری) :
این آزمون در حال آپدیت می باشد.لطفا ایمیل معتبر وارد کنید تا پس آپدیت خدمتتان ارسال گردد
سوالات در حال طراحی می باشد اطلاع رسانی در کانال ضمن خدمت https://t.me/dabirfile @dabirfile
کانال تلگرام ضمن خدمت فرهنگیان : https://t.me/dabirfile @dabirfile
کانال ضمن خدمت در سروش : http://Sapp.ir/dabiranfile
نمونه سوال ضمن خدمت حق و باطل (متفکر شهید استاد مرتضی مطهری)
نکته مهم ۱: ممکن است بعضی از سوال ضمن خدمت نبرد حق و باطل تکراری باشد
نکته مهم ۲: ایمیل را صحیح و معتبر وارد کنید و عضو کانال ضمن خدمت https://t.me/dabirfile شوید
کاملترین فایل در مورد دانلود نمونه سوال ضمن خدمت حق و باطل (متفکر شهید استاد مرتضی مطهری)
منابع آزمون و سوالات پرتکرار قبولی ۱۰۰درصد را ما تضمین میکنیم
لینک دانلود نمونه سوالات انتصاب مدیران
دانلود نمونه سوالات انتصاب مدیران
دانلود نمونه سوالات انتصاب مدیران
لینک دانلود نمونه سوالات انتصاب مدیران
ویژگی های بسته ضمن خدمت نبرد حق و باطل
این مجموعه دارای سوالات تستی فراوان و کامل ترین سوالات ازمون ضمن خدمت می باشد.
این بسته دقیقا براساس منابع ازمون ضمن خدمت آیین و مهارت های نوشتن طبقه بندی شده است
این بسته با توجه به مواد آزمون ضمن خدمت فرهنگیان تهیه شده و کمک بسزایی به شما در زمینه قبولی در این آزمون می نماید.
شما با مطالعه این مجموعه نیاز به خرید و مطالعه هیچگونه کتاب و نمونه سوال دیگری نخواهید داشت.
قابل توجه کسانی که سوالات ضمن خدمت نبرد حق و باطل را خریداری و دانلود کرده اند:
راهنمای خرید سوالات ضمن خدمت : برای خرید انلاین سوالات ضمن خدمت ابتدا بر روی لینک خرید بالا (دکمه سبز رنگ) کلیک نمائید . تا وارد صفحه خرید آنلاین شوید .درصفحه خرید آنلاین نام و نام خانوادگی ، شماره موبایل و ایمیل خود را وارد کنید .و بر روی خرید کلیک نمائید.
راهنمای دانلود:
- لینک دانلود فایل بلافاصله بعد از پرداخت وجه به نمایش در خواهد آمد.
- همچنین لینک دانلود به ایمیل شما ارسال خواهد شد به همین دلیل ایمیل خود را به دقت وارد نمایید.
- ممکن است ایمیل ارسالی به پوشه اسپم یا Bulk ایمیل شما ارسال شده باشد.
- در صورتی که به هر دلیلی موفق به دانلود فایل مورد نظر نشدید از طریق زیر با ما تماس بگیرید.
راهنمای خرید سوالات ضمن خدمت : برای خرید انلاین سوالات ضمن خدمت ابتدا بر روی لینک خرید بالا (دکمه سبز رنگ) کلیک نمائید . تا وارد صفحه خرید آنلاین شوید .درصفحه خرید آنلاین نام و نام خانوادگی ، شماره موبایل و ایمیل خود را وارد کنید .و بر روی خرید کلیک نمائید.
همچنین برای دریافت آپدیت نمونه سوالات ضمن خدمت،اخبار ضمن خدمت و ضمن خدمت انتصاب مدیران … عضو کانال شوید:
کانال تلگرام ضمن خدمت فرهنگیان: https://t.me/dabirfile
کانال سروش:
http://Sapp.ir/dabiranfile
کانال ایتا:
http://eitaa.com/dabirfile
حتما برای دریافت سوالات جدید عضو کانال ما شوید (لیست کانال ها در پاراگراف بالا)
برای اطمینان بیشتر کاربران گرامی
تضمین و راهنمایی برای خرید , پاسخ دهی به اشکالات خرید و عدم دانلود توسط مدیر وبسایت با پشتیبانی ۲۴ ساعته
بعدا از خرید فایل لینک دانلود مستقیم در صفحه مرورگر ظاهر میشود و یک لینک دانلود به ایمیل شما بصورد خود کار ارسال می گردد
در صورت درخواست از ما در سروش و تلگرام خود فایل نیز برایتان فوری ارسال می شود
آیدی پشتیبانی سروش دبیران فایل: https://sapp.ir/dabiranfile
آیدی پشتیبانی تلگرام دبیران فایل: https://t.me/dabirfile
دیدگاه ها