بیست عامل عقب ماندگی ایرانیان
بیست عامل عقب ماندگی ایرانیان
در صد سال اخیر کسانی که درباره مشکلات جامعه سخن گفتهاند و مطالعه کردهاند معمولاً مجموعه علل و عواملی که باعث این همه مشکلات علمی، بیچارگی و بدبختی و مسائل نظری برای جامعه شده است را بیشتر در سه محور کندوکاو کردهاند. بیست عامل عقب ماندگی ایرانیان
اولین محور، مداخله کشورهای خارجی، استعمار و انواع و اقسام سلطهطلبیها بوده است. دومین نکته رژیمهای سیاسی حاکم و مساله سوم تلقی مردم از دین بوده است. این سه عامل تاکنون بیشتر مورد تاکید بوده است و بسته به دیدگاههای مختلف بر یکی از این عوامل بیشتر تاکید شده است. اگرچه معمولاً کسی هم نیست که دو عامل دیگر را انکار کرده باشد.
اما مسالهای که مهمتر از این سه عامل است وضع فرهنگی مردم است. به تعبیر دیگر ، آسیبشناسی فرهنگی مردم ایران و اینکه به لحاظ فرهنگی چه امور نامطلوبی در ذهن و ضمیرشان راسخ شده است. بنابراین سخنان من به معنای انکار سه عامل دیگر نیست. ولی تاکید بر این است که مهمتر ازآن، نگرشهای فرهنگی ماست.
در باب نگرشهای فرهنگی من یک تفسیر دوگانه دارم. من معتقدم وقتی گفته میشود که از ماست که بر ماست و اینکه گفته میشود ما باید از درون تغییر کنیم دو نوع تغییرکردن مراداست که من به یک نوع آن میپردازم.گاه وقتی گفته میشود که «ما باید عوض شویم» یعنی تا ما رفتار اخلاقی سالمی نداشته باشیم وضع مان بهبود پیدا نمیکند و این نکته گفته میشود که سود سرانجام و بالمآل همه در اخلاقی زیستن است. این اخلاقی زیستن یکی از دو بخش مطلب محل اشاره من است. اما وضع فرهنگی تنها به بحث اخلاقی ما بستگی ندارد و به یک سری نگرشهای ذهنی هم بستگی دارد و من میخواهم به این نگرشهای ذهنی بپردازم.
نگرشهای ذهنی اموری هستند که آگاهانه یا ناآگاهانه در ما راسخ شدهاند و ما در همه کنشها و واکنشها تحتتاثیر این نگرشها هستیم که لزوماً جنبه اخلاقی هم ندارد و برای تغییر آنها نباید رفتار اخلاقی ما تغییر کند. برعکس این نگرشها هستند که اخلاق ما را به سمت ناسالمی میکشند. میشود این نگرشها را تحت عنوان جامعهشناسی قوم ایرانی بحث کرد. اما موضوع بحث من درباره جامعهشناسی ایران معاصر نیست. به تعبیر دیگر من به این بحث که شاخهای از جامعهشناسی و روانشناسی مربوط به اقوام است، نمیپردازم.از این رو این سخنان را نباید در عداد کتاب « روح ملتها »ی زیگفرید یا نوشته مرحوم بازرگان که گفتند زیگفرید به روح ملت ایران نپرداخته و من به روح ملت ایرانی میپردازم تا نوشته کاملتری شود، قرار داد.
من بیست عامل را که به مسائل فرهنگی و نگرشهای ایرانیان مربوط میشود، احصاء کردهام. استدلالهای من هم بر این مطالب بیشتر دروننگرانه است. یعنی مخاطب باید به درون خودش مراجعه کند و ببیند که در خودش چنین حالتی وجود دارد یا نه؟ و اگر وجود دارد میتوان گفت این سخنان روی صواب دارد.
پیش داوری: اولین خصوصیتی که در ما وجود دارد، پیش داوریهای فراوان نسبت به بسیاری از امور است. اگر هر کدام از ما به درون خودمان رجوع کنیم پیشداوری های فراوان میبینیم. این پیشداوریها در کنش و واکنشهای اجتماعی ما تاثیرات منفی زیادی دارد. معمولاً وقتی گفته میشود پیش داوری، بیشتر پیشداوری منفی محل نظر است ولیآثار مخرب پیشداوری منحصر به پیشداوری منفی نیست. پیشداوریهای مثبت هم آثار مخرب خود را دارد. از جمله خوشبینیهای نابهجا که نسبت به برخی افراد و قشرها و لایههای اجتماعیداریم.
دگماتیسم و جمود: نوعی دگماتیسم و جمود در ما ریشه کرده است. من اینباره که چرا ملت ایران تا این حد اهل جزم و جمود است، اصلاً تحقیقات روان شناختی و تاریخی ندارم. یعنی واقعیت آن برای من محل انکار نیست اگرچه تبیینش برای من امکانپذیر نیست. آنچه که در ما وجود دارد که از آن به جزم و جمود تعبیر میشود این است که باور ما یک« ضمیمه »ای دارد. یعنی اینکه ما معتقد باشیم که فلان گزاره درست است، این سالم است اما اگر معتقد باشیم که آن فلان گزاره محال است که درست نباشد؛ این «محال است» انسان را تبدیل به انسان دگمی میکند و ما کمتر میشود که به چیزی معتقد باشیم و یک «محال است» منضم به این اعتقادمان نباشد. به تعبیر دیگر وقتی ما یک عقیده داریم که «فلان گزاره صحیح است» یک عقیده دومی هم داریم و آن این است که «گریزناپذیر است که فلان گزاره صحیح نباشد».
خرافهپرستی: ویژگی دیگر ما خرافهپرستی است هم خرافه در بافت دینی و مذهبی و هم در بافتهای غیر دینی و مذهبی؛ خرافه در بافت مذهبی یعنی چیزی که در دین نبوده و درآن وارد شده است. اما مهمتر این است که به معنای سکولار آن هم خرافهپرست هستیم. خرافی به معنای باور آوردن به عقایدی که هیچ شاهدی به سود آن وجود ندارد ولی ما همچنان آن عقاید را در کف داریم.این سه مساله را میتوان سه فرزند «استدلال ناگرایی» ما دانست. هرکه اهل استدلال نباشد اهل این سه است بنابراین راهحل درمان این سه، تقویت روحیه استدلالگرایی است.
بهادادن به داوریهای دیگران نسبت به خود:
ما به ندرت در « من »ی که از خودمان تصور داریم زندگی میکنیم و همیشه توجهمان به «من» ی است که دیگران از ما تصور دارند و همیشه ترازوی ما در بیرون ماست. این بهادادن به داوریهای دیگران علتالعلل یکسری مشکلات فرهنگی جامعه ماست.
همرنگی با جماعت: نکته پنجم ناشی از نکته چهارم است به این معنا که ما هیچوقت در برابر جمهوری که با آن سروکار داریم نتوانستهایم سخنی بگوییم که در مقابله با آن (جمهور) باشد و همیشه همرنگ شدن با جماعت برای ما مهم است.
تلقینپذیری: تلقین یعنی رایی را بیان کردن و آرای مخالف را بیان نکردن و مخاطب را در معرض همین رای قرار دادن. هر وقت شما در برابر هر عقیدهای نظر مخالفان آن را هم خواستید نشان میدهد که تلقینپذیر نیستید. تلقینپذیری یعنی قبول تکآوایی.
القاپذیری: القاپذیری به لحاظ روانشناختی با تلقینپذیری متفاوت است. در القا یک رای آنقدر تکرار میشود تا تکرار جای دلیل را بگیرد. اگر من گفتم فلان گزاره صحیح است شما از من انتظار دلیل دارید اما من به جای اینکه دلیل بیاورم ۲۰۰ بار فلان گزاره را تکرار میکنم و کمکم ما فکر میکنیم که تکرار مدعا جای دلیل را میگیرد. یعنی به جای اقامه دلیل، خود مدعا تکرار میشود و این هنری است که در « پرودیاگاندا» یا آوازهگری وجود دارد. اینکه رسانهها وقتی در دست قدرتها قرار میگیرند آنها خوشحال میشوند به دلیل وجود همین روحیهالقاپذیری در مردم است و الا اگر ملتی القاپذیر نباشد هرچه که رسانهها بگویند چون دایماً دلیل میخواهند کسی از به دست گرفتن رادیو و تلویزیون اظهار خوشحالی نمیکند.
تقلید: منظور من از تقلید نه آنست که در فقه گفته میشود. مراد، تقلید به معنای روان شناختی آن است. یعنی اینکه من آگاهانه یا ناآگاهانه تحت الگوی شخصی باشم. یعنی منخودم را مانند تو میکنم و به تو تشبه میجویم و تقلید، یعنی من تو را الگو گرفتهام. آنچه که در عرفان گفته میشود که تشبه به خدا بجویید اگر این کار را با انسانها انجام دادیم تعبیر به تقلید میشود و این تقلید هم در ادیان و مذاهب و هم عرفان مورد توبیخ است.
تعبد: تعبد یعنی سخنی را پذیرفتن صرفاً به این دلیل که فلان شخص آن را گفته است. یعنی اینکه اگر این صورت استدلالی من ذهن من را آزار ندهد که «فلان گزاره صحیح است چون فلان شخص گفته است: فلان گزاره صحیح است»، من اهل تعبدم. آیهای در قرآن است که معمولاً کمتر نقل میشود «اتخذو احبارهم و رهبانهم من دونا…» که در باب روحانیت نصاری و یهود است که فراوان میگوید که یهودیان و نصاری روحانیون خود را میپرستیدند من دونا… (به جای خدا یا علاوه بر خدا). صحابی از امام باقر میپرسد که آیا واقعاً میپرستیدند حضرت در جواب میگوید هرگز اینگونه نیست؛ روحانیون مسیحی به مردم نمیگفتند که ما را بپرستید و اگر هم میگفتند کسی نمیپرستید. اما اینکه قرآن به آنها این نسبت را میدهد به این دلیل است که رفتاری که با خدا باید میداشتند با روحانیون خود داشتند. مجموعه عوامل دسته دوم ناشی از یک عمل واحد است و آن اینکه ما «زندگی اصیل» نداریم. زندگی اصیل به تعبیر روان شناسان انسانگرا و به تعبیر عرفا یعنی زندگی براساس فهم و تشخیص خود. زندگی اصیل را فقط کسانی انجام میدهند که دو سرمایه دارند؛ عقل در مسائل نظری و وجدان در مسائل عملی.
شخصیتپرستی: کمتر مردمی به اندازه ما شخصیتپرستند و شخصیتپرستی جز این نیست که شخصیتی خود را بر ما عرضه میکند و خوبیهایی که در زندگی اطراف خودماننمیبینیم از سر توهم به او نسبت میدهیم و او را به دست خودمان بزرگ میکنیم.
تعصب: تعصب همافق با شخصیتپرستی است. تعصب به معنای چسبیدن به آنچه که داریم و نگاه نکردن به چیزهای فراوانی که نداریم. اگر من شیفته آنچه که دارم شدم و فکرکردم که جای نداشتهها را هم برایم میگیرد من نسبت به آن تعصب پیدا کردهام و اینجاست که من نسبت به کسانی که به آن وفاداری ندارند دو دیدگاه پیدا میکنم. گروهی خودی میشوند و گروهی غیرخودی. قرآن خودی و غیرخودی را رد کرده است چرا که درباره حب و بغض میگوید وقتی با گروهی دشمنید دشمنی باعث نشود درباره آنها عدالت و انصاف را فراموش کنید. درباره دوستی هم میگوید همیت جاهلیت شما را نگیرد. همیت جاهلیت یعنی اینکه چون فلانی از قبیله من است، طرف او را چه ظالم باشد چه عادل، میگیرم. بهعبارت دیگر ویژگیهای خود او مهم نیست بلکه ویژگیهای تعلقی او مهم است.
اعتقاد به برگزیدگی: هر کدام از ما اگر به خودمان رجوع کنیم میبینیم به نوعی فکر میکنیم که به نوعی مورد لطف خدا هستیم. یعنی درست است که ممکن است وضع ما به مو بند باشد اما پاره نمیشود و اکثر اهمال ها و بیتوجیها ناشی از همین نکته است. لاپینیس اصطلاحی داشت که برای موارد دیگری به کار میبرد. این اصطلاح « هماهنگی پیش بنیاد »بود به معنی اینکه گویا همه امور از پیش حاصل آمده است. گویا ما این هماهنگی پیشبنیاد را راجع به خودمان قایلیم.
تجربه نیندوختن از گذشته: پس از اقدامات انساندوستانه افرادی چون ماندلا واسلاوهاول و اقدامات انساندوستان که در باب فرهنگی کردن سیاست تلاش کردند، زیاد شنیدهایم که «ببخش و فراموش کن» یا «ببخش و فراموش نکن». اما داستان بر سر این است که اگر شما ببخشانید و فراموش کنید باز هم از همانجا ضربه میخورید. انسانهای سالم کسانی هستند که در درون شان میتوانند بزرگترین دشمنان خود را از لحاظ عاطفی ببخشایند، چرا که از لحاظ عاطفی باید بخشود اما از لحاظ ذهنی نباید فراموش کرد. اما متاسفانه ما عکساین عمل میکنیم،از لحاظ عاطفی نمیبخشیم و کینهجویی در ما زنده است اما به لحاظ ذهنی فراموش میکنیم چرا که حافظه تاریخی ملت ما بسیار کند و تار است.
جدی نگرفتن زندگی: سقراط از ما میخواست که در عین شوخطبعی زندگی را جدی بگیریم ؛ کسانی زندگی را جدی میگیرند که دو نکته را باور کنند:
۱. باور به مستثنی نبودن از قوانین حاکم بر جهان. دلیل هر جدی نگرفتن مستثنی دانستن خود از قوانین هستی است.
۲. نسبتسنجی در امور
روان شناسان اصطلاحی دارند با این مضمون که انسان باید بتواند وزن امور را نسبت به هم بسنجد. انسانهایی که زندگی را جدی نمیگیرند چیزهای مهمتر را برای چیزهای مهم رها میکنند. فراوانند انسانهایی که در طول زندگی خطای تاکتیکی نمیکنند اما خطای استراتژیک عظیم دارند یعنی کل زندگی را میبازند اما در ریزهکاریها وسواس دارند.
دیدگاه نسبت به کار: دیدگاه کمتر مردمی نسبت به کار تا حد دیدگاه ما نسبت به کار مبتذل است. ما کار را فقط برای درآمد میخواهیم و بنابراین اگر درآمد را بتوانیم از راه بیکاری هم به دست آوریم از کار استقبال نمیکنیم. در واقع ما کار را اجتنابناپذیر میدانیم در حالی که باید دیدگاه مولوی را درباره کار داشته باشیم که معتقد بود کار جوهر انسان است.
قایل نبودن به ریاضت: ریاضت در این جا نه به معنای آنچه که مرتاضان انجام میدهند ریاضت به معنای اینکه در زندگی همه چیز را نمیتوان داشت. بنابراین باید چیزهایی را فدا کرد تا چیزهای باارزشتری را به دستآورد. قدمای ما میگفتند دنیا دار تزاحم است یعنی همه محاسن در یکجا قابل جمع نیست به تعبیر نیما یوشیج تا چیزها ندهی چیزکی به تو نخواهند داد. در زبانهای اروپایی قداست از ماده فداکاری است. عارفان مسیحی میگفتند اینکه فداکاری و قداست از یک مادهاند به این دلیل است که قداست به دست نمیآید مگر به قیمت از دست دادن چیزهای فراوان. ولی ما میخواهیم همه چیز را داشته باشیم. وقتی دیدگاه مان نسبت به کار آن گونه است نسبت به مصرف هم دیدگاه مان اینگونه میشود و باعث میشود دچار مصرفزدگی شویم. وقتی ما بحث مصرفزدگی را مطرح میکنیم میگویند که شما از اوضاع جامعه و فقر خبر ندارید؛ باید گفت مصرفزدگی یک دیدگاه است نه یک امکان. یعنی فرد فقیر هم در سویدای دل خود میگوید کاش بیشتر داشتم و بیشتر مصرف میکردم. کدام یک از ما برای آرمانهای خود حاضر است به قدر ضرورت اکتفا کند. این مصرفزدگی ما را به دنائت میکشد. اگر ما بودیم و فقط ضروریات زندگی مجبور به کرنش کردن نبودیم.
از دست رفتن قوه تمیز بین خوشایند و مصلحت: مردمی که منافع کوتاهمدت را ببینند و قدرت دیدن منافع درازمدت را نداشته باشند در معرض فریبخوردگی هستند. دلیل موفقیت سیاستهای پوپولیستی در کشور که در یک سال اخیر هم رواج پیدا کرده ندیدن منافع درازمدت است. وقتی منافع بلندمدت دیده نشود منافع کوتاهمدت تامین میشود به قیمت نکبت و ادبار درازمدت.
زیادهگویی: ما درست برخلاف آنچه که در ادیان و مذاهب گفته میشود زیادهگو هستیم و پرحرف میزنیم. نقل است که عرفا هم در سکوت تبادل روحی داشتند اما ما ملت پرسخنی هستیم و آسانترین کار برای ما حرفزدن است.
زبان پریشی: بدتر از پرسخنی ما زبانپریشی ماست. زبانپریشی به این معنا است که انسان حرف خود را خودش هم متوجه نمیشود یعنی اگر تحلیل روان شناختی در سخنان ما انجام شود اصلاً برخی جملات معنا ندارد. سخنان همه مانند شهرکهای سینمایی است که در زمان فیلم پر از دژ و قلعه است اما وقتی فشار میدهیم فرو میریزد. به تعبیر دیگر ، حرفهای ما پشتوانه ندارد و همه ما از صدر تا ذیل یاوه میگوییم و به همین دلیل هم به لحاظ ذهنی تا این حد پریشانیم. کسانی که سرگردانی ذهنی دارند اول باید زبان خود را پالایش کنند. یعنی باید حرف را فهمیده بزنند و از طرف مقابل هم حرف فهمیده بخواهند. نوام چامسکی برای اینکه ثابت کند که هر جملهای که قواعد نحوی و صرفی آن رعایت شده صرفاً بامعنا نیست جملاتی میگفت بطور مثال میگفت: وقتی میگویند «پسر برادر مثلث ما عاشق بیضی شما شده است»، قواعد صرفی و نحوی آن رعایت شده اما بامعنا نیست.
ظاهرنگری: ظاهرنگری به دلیل غلبه روحیه فقهی در دین بر کل کارهایمان سایه افکنده است. یعنی به جای آنکه ما به ارزش و انگیزه کار توجه کنیم فریفته ظاهر میشویم. این ظاهربینیها ما را برای ظاهرفریبی آماده میکند. در هر جا که اخلاق، عرفان و روان شناسی فدای فقه و ظواهر شود این روحیه غلبه پیدا میکند.
در پایان پیشنهادی دارم که دارای دو نکته است:
اول اینکه در باب هر کدام از موارد مطرحشده فکر کنیم که درست است یا نه. اگر درست است اول کاری که باید کرد این است که در شخص خودمان بررسی کنیم. یعنی اینکه این نکتهها را ذرهبین نکنیم و روی دیگران بگیریم بلکه اول ذرهبین را روی خودمان بگیریم. نکته دوم اینکه اگر مطالب گفته شده درست است روشنفکران و مصلحان اجتماعی به جای اینکه همیشه مجیز مردم را بگویند و فکر کنند تمام مشکلات متوجه رژیم سیاسی است ، باید از مجیزگویی مردم دست بردارند و به مردم بگوییم چون شما این گونهاید حاکمان هم آن گونهاند.
حاکمان زاییده این فرهنگند؛ جامعهای که فرهنگش این باشد ناگزیر سیاستش هم آن میشود و اقتصادش هم آن میشود. خطاست که روشنفکران و مصلحان اجتماعی برای پیداکردن محبوبیت و شخصیت اجتماعی مجیز مردم را بگویند و بگوییم که مردم هیچ عیب و نقصی ندارند. چرا که رژیم سیاسی ولیده مردم است و رژیم سیاسی بهتر به فرهنگ بهتر نیاز دارد.
راهنمای خرید سوالات ضمن خدمت : برای خرید انلاین سوالات ضمن خدمت ابتدا بر روی لینک خرید بالا (دکمه سبز رنگ) کلیک نمائید . تا وارد صفحه خرید آنلاین شوید .درصفحه خرید آنلاین نام و نام خانوادگی ، شماره موبایل و ایمیل خود را وارد کنید .و بر روی خرید کلیک نمائید.
همچنین برای دریافت آپدیت نمونه سوالات ضمن خدمت،اخبار ضمن خدمت و ضمن خدمت انتصاب مدیران … عضو کانال شوید:
کانال تلگرام ضمن خدمت فرهنگیان: https://t.me/dabirfile
کانال سروش: http://Sapp.ir/dabiranfile
کانال ایتا: http://eitaa.com/dabirfile
حتما برای دریافت سوالات جدید عضو کانال ما شوید (لیست کانال ها در پاراگراف بالا)
دیدگاه ها